سفارش تبلیغ
صبا ویژن







درباره نویسنده
هشت سکانس! - سکانس های من
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
هشت سکانس! - سکانس های من


لوگوی دوستان

وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :9838
بازدید امروز : 2
 RSS 
سکانس اول (برای تو می نویسم، همیشه بهار من!)
داره از زمین و آسمون، بهار میباره. این واژه بهار، ناخودآگاه منو به یاد چشم های خوش عطر تو میندازه. دارم به تو فکر می کنم. تمام ثانیه ها طعم بارون می گیرن و من... و من هنوز در حسرت یک بار کنار تو بودنم، در لحظه زیبای سال تحویل...! داره سال تحویل میشه! روزگارت مبارک عزیزم!

سکانس دوم (بهار یعنی...)
تو فرهنگ لغت باورم، بهار یعنی: در کنار تو بودن تا همیشه دنیا (حتی اگه تو در سرمای زمستون هم کنارم باشی، اون لحظه، بهاری ترین لحظه زندگی منه.) راستی! بهار کِی میخواد بیاد؟! لطفا یه کاری کن، زودتر بهار شه! لطفا!!! آهان، یادم نبود که سال تحویل شده و بهار اومده! البته...

سکانس سوم
دوس دارم همین اول سال 1387، ازت تشکر کنم. ممنونم که تمام این روزها و ماه ها و قرن ها (بدون هیچ توقعی) به من اجازه دادی عاشقانه دوسِت داشته باشم.ممنونم که تمام لحظه های زندگی، بهانه های بچگانمو تحمل کردی و هیچ وقت بچه بازیامو به روم نیاوردی. ممنونم که هر 1000 باری که به تو اس ام اس زدم و گفتم که قول میدم دیگه برات اس ام اس نفرستم، در جوابم اس ام اس زدی "دوسِت دارم". (ومن... 1000 بار قولمو زیر پا گذاشتم! و از این زیر قول زدن هام خوشحالم! قول میدم که همیشه قولم رو زیر پام بذارم! قول میدم!).ممنونم که لهجه های توهین آمیزم رو با لهجه مهربونی جواب دادی. ممنونم که با حضورت در دنیا، منو با بهار آشنا کردی. ممنونم که صادقانه به من میگی: "عاشقت نیستم ولی دوسِت دارم!" (و این جمله 5 کلمه ای، منو میسوزونه. ولی ممنونم که تا این حد با من روراستی - تا حد به جنون کشیدن من!) البته، خودم این حقیقت تلخ رو میدونم. چون اگه احساس تو هم، به اندازه احساس من بود، هیچ وقت نمیتونستی دوریمو تحمل کنی. نمیتونستی ابراز نکنی. نمیتونستی به راحتی (ببین! به راحتی!) از کنار دلتنگی هام بگذری! تو مثل من نیستی ولی وجودت سراسر مهربونیه، نه با من که با همه دنیا. ممنونم و 1000 بار ممنونم.

سکانس چهارم (تمام آرزوهای آبی آسمونیم رو تو این سکانس جا دادم)
از همین جا، از این سمت فاصله خیس و بارون زده بینمون، میخوام آرزوهای سال جدیدم رو برات بنویسم و تو اونها رو بخونی (دارم تو ذهنم مجسم میکنم که داری نوشته هامو میخونی... چقدر زیباتر میشی! زیبا و باوقار... ببین؟! دلم برات تنگ شد! همین لحظه که این خط رو نوشتم، بارون زد و بیشتر از چند لحظه قبل، دلم برات تنگ شد!) بذار از لا به لای این بارون سیل آسا، آرزوهامو برات بنویسم:
آرزوی اول: آرزو دارم تو یکی از این روزهای اول سال 1387، بعد از این 10 قرن دوری، بیای.
آرزوی دوم: دلم میخواد تو این سال جدید، خیلی دوسم داشته باشی (تو با من خیلی مهربونی، اما من احتیاج دارم که خیلی خیلی خیلی دوسم داشته باشی. من به دوست داشتن هیچ کسی غیر از تو احتیاج ندارم! حتی محتاج دوست داشتن درخت پشت پنجره رو به خیابون آشنا، هم نیستم. فقط تو، همیشه خوش رنگ من!)
آرزوی سوم: امیدوارم یه معجزه رخ بده و من مورد اعتمادترین موجود زندگیت بشم! نمیدونم چرا؟! ولی دوست دارم فقط و فقط به من اعتماد کامل داشته باشی. راستی! الانم تو به من اعتماد داری؟! چقدر؟! اگه به اندازه فاصله بینمون، به من اطمینان داشته باشی، یعنی خیلی خیلی خیلی مورد اعتمادتم!!!

سکانس پنجم
من مطمئنم که سال 1387، سال خوشبختی همه پرنده هاست! قراره امسال، واژه "کوچ" رو از فرهنگ لغت همه ما بردارن! همه جا فقط رسیدنه و دوستی و عشق و ... رسیدن!

سکانس ششم
هیچ کدوم از سکانس های قبلی، باعث نمیشن که مطلب اصلی رو فراموش کنم. ببین؟! هدیه سال جدید من یادت نره لطفا! من بزرگترین و ارزشمندترین هدیه دنیا رو میخوام. اینکه: بیای روبروم بشینی (زمزمه ثانیه ها رو به این لحظه زیبا اضافه کن) در نگاهم شریک بشی و با لهجه سبز رنگت بگی: "سال نو مبارک...!" تو رو خدا به من قول بده که این کارو میکنی؟!! مشکل فاصله ها رو خودت حل کن. من دوست دارم فقط به این هدیه فوق العاده، فکر کنم! من دارم شب و روز به این هدیه بی نظیر فکر میکنم! یادت نره یه وقتی؟! ممنونم.

سکانس هفتم (لطفا جمله آخر این سکانس رو باور نکن)
نمیدونم چرا دلم میخواد خودمو برات لوس کنم؟ (به نظر تو چرا؟!) پس:
دیگه هیچ وقت دوسِت ندارم!

سکانس هشتم (بدون نوشتن این سکانس، بهار معنایی نداره)
1000 بار دوسِت دارم، همیشه بهار من!!! روزگارت مبارک!


نویسنده » NoBoDY . ساعت 4:41 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 7